۱۳۹۴ خرداد ۳, یکشنبه

پناه بر غزل

اول سلام بر شب ما بی قرارها

بر ماه منظر شب چشم انتظارها

آورده ای شراب هوسناک و برده ای 

هوش از سر تمامی شب زنده دارها

می نوشمش حلال اگر دل نهی به شوق

بر ناله های زیر لب می گسارها

مقصود من زخوردن می نیست بی غمی

مستی و عمر جاودانه یکیست از قرارها

کس را مباد ز فضل پدر حاصلی چو من

ای مومنان متقی که کنید افتخارها

صد باده خوردم از رگ تاک و چهل بهار

از سر گذشت، ماند تنم در حصارها

سر رشته کلام به سر نی گذاشتند

خون می کنند دل غزلم نیزه دارها

بر من گذشت نیک و بد اما ز روزگار

جز زخم نیست بر جگرم یادگارها

یاران رسیده اند به الفاظ تازه , من

در جستجوی کهنه معانی سوارها

بیدار تر ز من به کجا دیده ای رفیق

جز خفتگان سرد درون مزارها



۲ نظر: