دیوونه خونه
آنچه اینجا مینویسم، خوب یا بد، تمیز یا کثیف، خیر یا شر، همان است که در ازل قلم برایم نوشت ومن برایت مینویسم. چه بسا انسان ماجراجو میان نوشته هایش یا خود را جستجو می کند یا ردی از دوست که هر دو موجب رستگاری ست و مفرح ذات.
۱۴۰۲ مهر ۲۷, پنجشنبه
تابستانِ هنوز
۱۴۰۲ شهریور ۲۶, یکشنبه
نفهمیدم چی فهمیدم
۱۴۰۱ شهریور ۳, پنجشنبه
داستان کوتاه
بهترین سوغات من از هر سفر داستانهایی ست که با خود میآورم و امروز از آخرین سفرم به عراق _ به تاریخ تاسوعا و عاشورای ۱۴۰۱ هجری شمسی _کوتاه ترین و پر ایهام ترین داستان عاشقانه را بخوان :
در کربلا از باب القبله حرم سیدالشهداء ع مردی ایرانی و شوریده حال، از حرم بیرون آمد و نمره کفشداری را به کفشدار داد تا کفشش را تحویل بگیرد. کفشدار به عربی گفت این نمره برای اینجا نیست. از دستش گرفتم تا به فارسی برای مرد ترجمه کنم و راهنماییش کنم، دیدم روی نمره کفشداری نوشته «مرقد امیرالمومنین باب الساعة»
۱۴۰۱ تیر ۲۹, چهارشنبه
روزانه نویسی
۱۳۹۹ بهمن ۶, دوشنبه
داش محمود
داش محمود برام فقط دایی نبود
قلندر و آزادمردی بود از تبار طیب
یه تهرونی اصیل که ته مونده فرهنگ و ادبیات تهرون در کلام و رفتار و مرامش موج می زد
یه مشدی باصفا که پای سفرهای صفرهای دیار توس بود
یه میون دار سینه سوخته که هیچ چیز از ارادتش به محبوبش نمی کاست
از امشب تا همیشه تهران یک حاج محمد فهیمی کم خواهد داشت
روح حاج دایی مون شاد و قرین رحمت الهی
نوشتی:
نوشته بودی داییت فوت کرده خیلی حالم گرفته شد
یه جوری راجع بهش نوشته بودی آدم می گفت کاش این آدمو می دیدم
کاش باهاش حرف میزدم
یه جور نوشته بودی که آدم فکر می کرد کلی چیز می تونسته از این آدم از این مرد یاد بگیره
من نمیدونم اما جایگزین نمیشن
مثلا آقام که رفت از این هشت تا بچه هیچکدوم آقام نشدیم
اما تو هستی
یکی مثل داییت مثل بابات
همیشه برقرار باشی مجید پرست تاش و به ازای هر کسی که میره جایگزینی داشته باشید
نوشتم:
ممنون رفیق
محبت کردی
خدا رفتگان شما هم بیامرزه
شبی که دایی فوت کرد چند ساعت قبلش یکی از
خوشحالترین روزهای عمرم بود، چون بالاخره هد دستگاه رو عوض کردم. بعد تعویض یکی از دغدغه هام تغیر کیفیت چاپ بود. خیلی خوب بود ولی مثل قبل نبود. بعضی از تونالیته های
رنگی تغیر کرده بود.
رفتم پیش مسعود تا ازش مشورت بگیرم. می گفت توی خط تولید اپسون هر کدوم از
هدهایی که ساخته میشه هویت خودشو داره، با اینکه همه شون روی یک خط تولید میشن ولی
هرکدوم جداگانه فینگر پرینت دارن و اثر خودشونو بجا میذارن.
می بینی رفیق! وقتی هد های ساخت بشر
فینگرپرینت دارن چطور میشه اثر انگشت و هویت های فردی آدمی رو انکار کرد. هیچ کسی
نمی تونه تمام و کمال مانند دیگری بشه یا کسی مثل خودش رو بازآفرینی کنه، فقط داریم
تلاش می کنیم از ویژگی های همدیگه الگو برداری کنیم و برخی خصیصه ها مون رو به هم قرض
بدیم. همه ی ما یه دونه ایم و تکرار نمیشیم و
تاثیرمون روی هستی منحصر به فرده. فقط داریم تلاش می کنیم خودمون رو به واژه های
بزرگتر و تاثیر گذار تر نزدیک کنیم. حیات و ممات ما به« کلمه» گره خورده و با کلمه
توصیف میشیم.
دایی زندگیش با اون کلمات منطبق بود، عینیت
اون واژه ها بود، و تو واقعیت و عینیت «کرامت» و
«معرفت» و «بزرگواری» هستی
لطفت مستدام رفیق
نوشتی:
بذار تو وبلاگت که دم دست بشه من بتونم بازم بخونمش
نوشتم:
ارادت. چشم
22دی ماه1399
شعر کوتاه
عاشقانه ها را می نویسم
پشت قبضهای پرداخت
روی پاکتهای سیگار
تا فراموش نکنم
من همیشه یک شعر کوتاه بدهکارم
بهمن1394
شعر کوتاه
خورشید اولین صبح زمستان
بیدار
بیدار
دوباره پتو را روی سرم می کشم
یلدا هنوز ادامه دارد
زمستان1393


