اگه اونروز که انگار همین دیروز بود دبیرستان را دودر نمی کردم و با همکلاسی های سرکش تر از خودم سر از اون سینمای نیمه ویران کنار تاتر نصر توی لاله زار در نمی آوردیم، اگه اون فیلم موزیکال ایتالیایی به اسم بچه های خیابان ما چند بچه ی خانگی را جادو نکرده بود، فتح بابی نمی شد برای دوره گردی و سینماگردی های هفتگی و شاید امروز ذائقه مون فرق می کرد.
ما نسلی بودیم که پول ساندویچ های مارتادلا زنگ تفریح یک هفته مون را جمع می کردیم تا یواشکی و دور از چشم والدین یک زنگ در هفته را بپیچونیم و با یه بغل چس فیل و تخمه و چیپس و پفک و چند نخ سیگار، بلیط هم بخریم و بریم سینما. ما نسلی بودیم که اوایل دهه هفتاد روی پرده سینما فیلم های بروسلی و جکی چان و دزد و پلیس و یه عالمه فیلم جنگی دیدیم، فیلم هایی با داستان های ساده ولی جذاب، فیلمهایی که حتی فرصت چشم برداشتن از پرده و مشغول تنقلات شدن را از ما می گرفت. موقع بیرون آمدن از در سینما هم یا همگی عاشق پیشه بودیم یا جوگیر و درگیر شورِحماسی. در عوض اینروزها پول بلیط می دیم و با یه بغلِ بدون تنقلات می ریم توی سالن های مدرن و فیلم های مثلا ژانر ادبی تغزلی معناگرا یا هرچی که شما بگی می بینیم، دست آخر هم حسرت قِرِچ قوروچ و تق و توق تنقلات ممنوعه را می خوریم و انتظار می کشیم تا چراغها روشن بشه و با حال تهوع سالن را ترک کنیم.
بعد برمی گردیم به آشیانه ها مون و حسرت عمر تلف شده بابت فیلمهای این روزگار را می خوریم، خودمون را غرق می کنیم در کتابها مون و با تصویر سازی ذهنی رمانها و روایتها و شعرهایی که می خونیم جبران مافات می کنیم.
ما نسلی بودیم که پول ساندویچ های مارتادلا زنگ تفریح یک هفته مون را جمع می کردیم تا یواشکی و دور از چشم والدین یک زنگ در هفته را بپیچونیم و با یه بغل چس فیل و تخمه و چیپس و پفک و چند نخ سیگار، بلیط هم بخریم و بریم سینما. ما نسلی بودیم که اوایل دهه هفتاد روی پرده سینما فیلم های بروسلی و جکی چان و دزد و پلیس و یه عالمه فیلم جنگی دیدیم، فیلم هایی با داستان های ساده ولی جذاب، فیلمهایی که حتی فرصت چشم برداشتن از پرده و مشغول تنقلات شدن را از ما می گرفت. موقع بیرون آمدن از در سینما هم یا همگی عاشق پیشه بودیم یا جوگیر و درگیر شورِحماسی. در عوض اینروزها پول بلیط می دیم و با یه بغلِ بدون تنقلات می ریم توی سالن های مدرن و فیلم های مثلا ژانر ادبی تغزلی معناگرا یا هرچی که شما بگی می بینیم، دست آخر هم حسرت قِرِچ قوروچ و تق و توق تنقلات ممنوعه را می خوریم و انتظار می کشیم تا چراغها روشن بشه و با حال تهوع سالن را ترک کنیم.
بعد برمی گردیم به آشیانه ها مون و حسرت عمر تلف شده بابت فیلمهای این روزگار را می خوریم، خودمون را غرق می کنیم در کتابها مون و با تصویر سازی ذهنی رمانها و روایتها و شعرهایی که می خونیم جبران مافات می کنیم.



