۱۳۹۵ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

از پل گذشتیم هیبت رودخانه فروریخت

خلخال را ترک کردم. از شهرستان هشتجین و روستای تاریخی توریستی گیوی هم گذشتم تا به جاده سرچم رسیدم، سر دو راهی با یک سکه رایج مملک شیر یا خط انداختم و مسیر زنجان را انتخاب کردم، با پیچ و خم و خلوتی جاده و مناظر بدیع اطرافش و  آرشیو موسیقی پاپ سرگرم شدم تا اینکه تونل ها شروع شد، لحظه هایی که با نظمی عجیب دائم وارد سیاهی می شدم و لحظه ای بعد بسوی نور رهنمون می شدم. نیم نگاهی هم به علائم و هشدارهای پلیس راهور در حاشیه جاده داشتم و سرخوش از اینکه جزو هدایت شدگانم به بازی نور و ظلمت ادامه دادم و غرق در تفکر که چرا امن و آسایش در صراط مستقیم است، از تونل نهم که بیرون آمدم دچار پارادوکس فلسفی شدم، قبل از اینکه به تونل دهم برسم بی اختیار پیچیدم در اولین جاده خاکی که سمت راست بود، با مشقت راه را پیش رفتم، از روی پل سیمانی سیلاب گرفته ای که روی رود قزل اوزن بود گذشتم، هرچه فریاد داشتم سر پراید زبان بسته زدم و سینه کش خاکی را تا جایی که نفس داشت رفتم، ولی هنوز آنچه می خواستم ندیدم، شاید یک کیلومتر شاید هم کمتر دامنه ی کوهی صخره ای را پیش گرفتم تا بالاخره رسیدم اینجا، جایی که فکرش را هم نمی کردم. طبیعتی وحشی و زیباکه مشتاقانه برایم آغوش باز کرده بود. درست همینجا بود که جواب پرسشهای ذهنی طول مسیر را گرفتم.
آدمی که سر دوراهی با شیر یا خط مسیر زنجان را انتخاب می کند صرفا مقصد و مقصودش زنجان نیست حال بگذار علائم راهنمایی هر قدر که می خواهند صراط امن و مستقیم را فریاد بزنند.





پ . ن 1 : پل معلق پیرتقی توسط شرکت سازنده سد قزل اوزن  بین سالهای 87-88 ساخته شده و طولانی ترین پل معلق ایران است. روستای پیرتقی که در نزدیکی پل قرار دارد، تنها یک خانوار ساکن دارد. این پل بمنظور انجام مطالعات و آزمایشات خاک جهت اجرای سد ساخته شده و با توجه به پرآب بودن رودخانه در اکثر فصول و عدم امکان دسترسی به طرف دیگر رودخانه برای تردد مهندسین و تکنسین های سد سازی احداث شده. این منطقه به عنوان یکی از مراکز گردشگری در آخر هفته شاهد ماجراجویی و اوج هیجان دوستداران طبیعت می باشد. عبور از این پل که از روی دره های عمیق می گذرد با تکان هایش قطعا یکی از هیجان انگیز ترین لحظات را برای بازدید کننده به همراه دارد. رودخانه قزل اوزن از کوههای کردستان سرچشمه گرفته و پس از مشروب ساختن زمینهای کردستان و زنجان و خلخال نهایتا در پشت سد سفید رود آرام می گیرد .

پ . ن 2 : سهیل محمودی گفته و چه زیبا گفته: 

از پل گذشتیم
هیبت رودخانه 
فروریخت.

۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

من باب سینماتوگراف

اگه اونروز که انگار همین دیروز بود دبیرستان را دودر نمی کردم و با همکلاسی های سرکش تر از خودم  سر از اون سینمای نیمه ویران کنار تاتر نصر توی لاله زار در نمی آوردیم، اگه اون فیلم موزیکال ایتالیایی به اسم بچه های خیابان ما چند بچه ی خانگی را جادو نکرده بود، فتح بابی نمی شد برای دوره گردی و سینماگردی های هفتگی و شاید امروز ذائقه مون فرق می کرد.
ما نسلی بودیم که پول ساندویچ های مارتادلا زنگ تفریح یک هفته مون را جمع می کردیم تا یواشکی و دور از چشم والدین یک زنگ در هفته را بپیچونیم و با یه بغل چس فیل و تخمه و چیپس و پفک و چند نخ سیگار، بلیط هم بخریم و بریم سینما. ما نسلی بودیم که اوایل دهه هفتاد روی پرده سینما فیلم های بروسلی و جکی چان و دزد و پلیس و یه عالمه فیلم جنگی دیدیم، فیلم هایی با داستان های ساده ولی جذاب، فیلمهایی که حتی فرصت چشم برداشتن از پرده و مشغول تنقلات شدن را از ما می گرفت. موقع بیرون آمدن از در سینما هم یا همگی عاشق پیشه بودیم یا جوگیر و درگیر شورِحماسی. در عوض اینروزها پول بلیط می دیم و با یه بغلِ بدون تنقلات می ریم توی سالن های مدرن و فیلم های مثلا ژانر ادبی تغزلی معناگرا  یا هرچی که شما بگی می بینیم، دست آخر هم حسرت قِرِچ قوروچ و تق و توق تنقلات ممنوعه را می خوریم و انتظار می کشیم تا چراغها روشن بشه و با حال تهوع سالن را ترک کنیم.
بعد برمی گردیم به آشیانه ها مون و حسرت عمر تلف شده بابت فیلمهای این روزگار را می خوریم، خودمون را غرق می کنیم در کتابها مون و با تصویر سازی ذهنی رمانها و روایتها و شعرهایی که می خونیم جبران مافات می کنیم.

۱۳۹۴ بهمن ۲۴, شنبه

برای نمایشگاه فان و مسعود حاج جعفری زاده


یک روز آقای سعید صادقی که همیشه از او به عنوان پیرعکاسی انقلاب و جنگ تحمیلی نام می برم به لابراتوار ما آمده بود برای چاپ چند تا از عکسهایش. کنار هم نشسته بودیم و فایلها را برسی می کردیم و ادیت نهایی قبل از چاپ را انجام می دادیم. عکسها مربوط به جنگ و شهدا بود. از آنجایی که خوش صحبتی و بازگو کردن خاطرات از ویژگی های ایشان است به تعداد هر عکس روایتی طولانی شنیدم. کاری که شاید ظرف چند دقیقه می شد به انجام برسد با سنجاق کردن روایتهای شفاهی ایشان به عکس ها ساعتها طول کشید تا اینکه نوبت به عکس شهید حاج عباس کریمی (فرمانده و مسئول اطلاعات عملیات لشکر 27محمد رسول الله) رسید. یک عکس خاص و تاثیرگذار که پس از شهادت او گرفته بود و عجیب آنکه کوتاه ترین داستان آنروز مربوط به آن شهید بزرگوار بود. گفت : عباس از بهترین دوستانم بود. با هم رفته بودیم برای شناسایی و عکاسی که در راه برگشت شهید شد و من با پیکر او چند روز پشت یک خاکریز زمین گیر بودم و در تیررس تک تیر اندازهای عراقی. این عکسها را هم طی آن چند روز گرفتم. بعد چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد : عباس بسیار ساکت و کم حرف بود ، در عوض اهل درایت و کار و فعالیت بود. درست در همین لحظه مسعود از درب لابراتوار وارد شد و قبل از اینکه دیالوگی بینمان اتفاق بیافتد مسعود را با دست نشان داد و گفت « درست یکی بود مثل این». در آن لحظه خندیدیم. خیلی. حتی خود مسعود بعد از آگاهی از مطلب خنده اش گرفت و گفت «پس ممکنه منم آخرش شهید بشم».
راستش را بخواهید روز افتتاحیه نمایشگاه فان غافلگیر شدم از حضور جمعیت حاضر در گالری. کسانی که به احترام مسعود و هنرش و آثارش دور هم جمع شده بودند تا با نگاه ها و حمایت هاشان نگذارند مسعود شهید شود. همراه با اسمایلی لبخند بخوانید.


مرحوم مغفور شادروان جناب مولوی بر این تعبیر توصیفی باور داشت که جهان هر لحظه و هر " آن " در حال نو شدن و تازه شدن است. من نیز بر همان باورم. عمر آن مرحوم جاوید الاثر کفاف نداد تا معاصر ما را درک کند و با هنر های تجسمی عصر ما نیز آشنا شود ، علی الخصوص عکاسی. پدیده ای که هنوز نمی دانم هنر بدانمش یا صنعت اما هر چه هست باور من را در تازگی لحظه های جهان تقویت می کند. عکس های هر عکاس ثبت لحظه ها و " آن " شخصی اوست. دریافت ها و کشف اتفاقات و تازگی های پیرامونش. نو شدن لحظه ای در هستی که فقط برای او اتفاق افتاده و او دیده و ثبتش کرده. " آن " عکاس با " آن " من ، با " آن " شما متفاوت است. جهان برای هر یک از ما بگونه دیگری نو می شود. ممکن است چیزی که برای من نو و تازه باشد برای دیگری تکرار مکررات باشد. اینجاست که اگر عکاس با ارائه عکسش ، کشف و اتفاق بدیع خود را به من بنمایاند و موفق شود لحظه یا " آن " مرا تازه کند او را هنرمند می دانم. اما واقعیت اینست که در عکاسی صرفا مضمون بکار نمی آید. ابزار و تکنیک و فن آوری نیز برای خلق یا کشف زاوایای پنهان یک رویداد ضروری ست. چه لحظه های باشکوهی که توسط عکاسان ثبت شده ولی بخاطر فقدان مورد دوم قابل ارائه به مخاطب نیست. چقدر عکسهای خوب با مضامین بی نظیر وجود دارد که استانداردهای کافی از بُعد صنعت عکاسی را ندارد تا به مخاطب ارائه شود. مسعود حاج جعفری زاده با تجربه ای که در عکاسی مستند دارد و همچنین آگاهی و دانش او نسبت به تکنولوژی و فن آوری های روز این صنعت و ایضا نگاه هنرمندانه ای که به مضامین دارد و خدماتش در زمینه چاپ عکس طی سالیان گذشته ، به زعم بنده احیا گری ست چیره دست. به عکسهای بسیاری که " آن " دیگر عکاسان بوده جان بخشیده. بسیاری از دوستانش از هنر و دانش مسعود بهره برده اند و مضامین ناب شان را در کنار مسعود احیاء کرده اند تا در معرض مخاطب قرار گیرد. اوج این جهان بینی و نگرش احیاگری که نهادینه شده در ضمیر مسعود است مجموعه عکسهای نمایشگاه "فان" است. نامی که بدرستی برای نمایشگاهش برگزیده تا مخاطب را به رویدادی طبیعی و فلسفی رهنمون کند و هنر احیاگری اش را به رخ بیننده بکشد. آنچه من در این نمایشگاه روی دیوار یا درون جعبه های کوچک چوبی یا کفپوشی از کلمات طبقه زیرین دیدم خود "مسعود حاج جعفری زاده" است، که برای اولین بار برش هایی از زندگی سیاه و سفید و دغدغه های شخصی و فلسفی اش را در معرض دید گذاشته.
بر خلاف برداشتی که برخی از " فان " دارند و آنرا مرگ یا پایان می پندارند برای پدیده ای که آمده بود راز جاودانگی بشر باشد ، من فان را نوعی رجعت یا بازگشت به ذات و اصل دیدم. مرگ یا استهلاکی دردناک و غم انگیز که فرای مفهوم زمان و مکان دستاوردی جدید و احیا مجدد را نوید می دهد.حتی مرگ عکس و "آن" مسعود حاج جعفری زاده موجب استخراج مفهومی جدید از حیات و نو شدن "آن" مخاطب است و این تاثیر گذاری همان راز جاودانی مولف و خالق اثر است.


پ . ن : من نه عکاسم و نه منتقد در این حوزه. آنچه تحریر شد صرفا دیدگاهی کاملا شخصی و برداشتی آزاد بود به عنوان یک مخاطب عام که تقدیم شد به استاد/دوست/برادرم مسعود حاج جعفری زاده.